X
web design
تفریح و سرگرمی
آخرین مطالب
پیوند های روزانه
جواب انیشتین به خواستگارش

روزی یکی از بازیگران معروف آمریکایی به انیشتین نامه ای نوشت و گفت:

فکرش را بکن که اگر من و تو با هم ازدواج کنیم، با زیبایی من و باهوشی تو چه بچه هایی خواهیم داشت!

انیشتین در جواب این نامه گفت:

البته این یک طرف سکه است. تو فکر کن طرف سکه برگردد و عکس آن اتفاق بیفتد، آن وقت چه رسوایی بزرگی در دنیا رخ می دهد.

تعداد بازدید از این مطلب: 88
موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , آموزنده ,
آخه من یه دخترم...!

مادر من یک چشم نداشت. در بچگی بر اثر حادثه ای چشمش را از دست داده بود.

من کلاس سوم بودم. چون همیشه مادرم رو دیده بودم برام عادی شده بود و نقص عضوش رو احساس نمی کردم به خاطر همین در نقاشی هایم او را کامل می کشیدم. به جز زمان هایی که مادرم برای جلسه به مدرسه می آمد و بقیه بچه ها به او نگاه می کردند و یا در بیرون که بچه ها از مادرشان می پرسیدند این خانوم چرا اینجوری هست، و آن ها برای اینکه مادر من ناراحت نشود به آرامی جواب بچه هایشان را می دادند، آن زمان بود که من یادم می آمد مادر من یک چشم ندارد.

داداش من کلاس اول بود. روزی داداشم با گریه وارد خانه شد، مادرم او را در آغوش گرفت و پرسید چه شده است؟ او در جواب گفت: معلم نقاشیمان گفت اعضای خانواده خود را بکشید و دفتر نقاشی اش را نشان داد.

مادرم با دیدن دفتر نقاشی داداشم ناراحت شد و به او گفت اشکالی ندارد برو بیرن بازی کن.

من با دیدن دفتر نقاشی داداشم از اون بدم اومد. داداشم، مادرم را با من و خودش نقاشی کرده بود و یک چشم مادر را گودی سیاهی گذاشته بود. معلم با قرمز دور آن خط کشیده بود و نوشته بود پسرم دقت کن همه ی آدم ها دو چشم دارند، و به او نمره 10 داده بود.

من پیش مادرم رفتم در حالی که داشت ظرف ها را می شست، از پشت بغلش کردم و او هم من را نوازش کرد. به مادرم گفتم که از داداش بدم می آید و مادرم پرسید چرا؟

من هم گفتم چون توی نقاشیش یه چشمت رو نکشیده و مادرم گفت خوب داداشت واقعیت رو کشیده.

من گفتم پس چرا من نقاشی شما را کامل میکشم؟

مادرم جواب داد پسرها واقع بین هستند و اون چیزی رو که میبینن می کشن ولی دخترها اونجوری که دوست دارن میبینن و واقعیت رو برای خودشون تغییر میدن.

مادرم همان روز به مدرسه داداشم رفت. چون همه مادرم را میشناختند، مدیر از او پرسید چه شده که مدرسه آمدی؟ و مادرم گفت ققط می خواهم معلم نقاش پسرم رو ببینم.

خانم مدیر مادرم رو به دفتر استراحت معلم ها برد و با دست زن جوان و زیبایی را نشان داد و گفت این خانم معلم نقاشی هستند و به معلم گفت ایشون مادر همون دانش آموز ...کلاس یک الف است.

معلم نقاشی در حالی که در دستاش چای بود بلند شد، سرفه ای زد و با صدای لرزان سلام کردم. مدتی مادرم و معلم به یکدیگر نگاه کردند،پ و مادرم گفت از دیدن شما خوشوقتم و از اتاق خارج شد.

معلم به دنبال مادرم دوید و با همان صدای لرزان گفت من نمی دونستم.

مادرم گفت فکر کنم این نمره برای پسرم کم است و معلم جواب داد بله درست است. معلم رو 10 خط کشید و به او 20 داد.

مادرم به خانه برگشت و دفتر را داداشم نشون داد. داداشم خوشحال شد و مادرم به من چشمک زد که تو هم بخند، اما من نتوانستم تحمل کنم و گریه ام گرفت. داداشم گفت چرا گریه می کنی؟ و من گفتم:«آخه من یه دخترم»

اونموقع بود که فهمیدم معنی این جمله چیه!

آخه من یه دخترم...!

تعداد بازدید از این مطلب: 75
معلم و شاگرد

معلمی برای آموزش جمع کردن به شاگردش به او گفت:

پسرم اگه من به تو یه سیب و یه سیب و دوباره یه سیب دیگه بدم اونوقت تو چند تا سیب داری؟

شاگرد یه کم فکرکرد و با اطمینان گفت: چهار!

معلم که به شک افتاده بود دوباره تکرار کرد و گفت:

پسرم یکم بیشتر دقت کن و بگو ببینم، من اگه یه سیب و یه سیب دیگه و دوباره یه سیب به تو بدم چند تا سیب داری؟

شاگرد که دید معلم ناراحته و نمی خواست معلمش ناراحت باشه یه کمی بیشتر فکر کرد و اینبار با شک گفت: چهار؟

معلم یادش اومد که شاگردش توت فرنگی رو خیلی دوست داره و با خوشحالی گفت:

پسرم حالا اگه من به تو یه دونه توت فرنگی و یه دونه توت فرنگی دیگه و دوباره یه دونه توت فرنگی بدم، چندتا توت فرنگی داری؟

شاگرد که می خواست معلمش همینجوری خوشحال بمونه، با انگشتای دستش شمرد و گفت: سه تا!

معلم برای اینکه مطئمن بشه شاگردش درست یاد گرفته یه بار دیگه پرسید:

پسرم حالا اگه من به تو یه سیب و یه سیب دیگه و دوباره یه سیب دیگه بدم، چند تا سیب داری؟

شاگرد دوباره گفت: چهار!

معلم که عصبانی شده بود گفت: چرا چهارمیشه؟

شاگرد گفت: آخه من یه سیب دیگه تو کیفم دارم.

تعداد بازدید از این مطلب: 117
موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , خنده دار ,
شش فن قوی برای آرامش روحی

1 - مهمترين زمان اكنون است

- بسياري از ما زمان زيادي را در نگراني آينده به سر مي بريم. اگر در كل عمر خود اين زمان ها را محاسبه نماييم متوجه مي شويم از يك سال هم بيشتر شده است. محققان متوجه شده اند كه نگراني و تشويش براي آينده قسمت زيادي از فعاليت ذهني فرد را اشغال مي كند. در حاليكه اين نگراني هيچ كمكي به شما نمي كند به هيچ وجه. اگر بيشتر وقت خود را به فكر كردن درباره گذشته و نگراني درباره آينده بگذرانيد هيچگاه نخواهيد توانيست به اندازه كافي آرامش داشته باشيد. براي رسيدن به آرامش روحي و فكري واقعي بايد فقط در زمان حال از زندگي خود لذت ببريد نه افسوس گذشته را بخوريد و نه نگران آينده باشيد

تعداد بازدید از این مطلب: 127
موضوعات مرتبط: دانستنی ها , روانشناسی ,
خوشمزه ولی خطرناک

خوردن جگر مانند یک شمشیر دو لبه است. از سویی این بخش از بدن حوان سرشار از ویتامین های A و B بوده و مقدار آهن موجود در آن دو برابر گوشت قرمز است. دل و قلوه هم خواصی مشابه دارند، با این تفاوت که دل کیفیت بالاتر نسبت به جگر و قلوه دارد. این مواد غذایی منبع بسیار خوبی برای تامین آهن افراد کم خون ، تقویت بینایی و جلوگیری از ریزش مو است. اما از سوی دیگر، مصرف جگر مضراتی هم دارد. کبد هر موجود زنده دستگاه تصفیه بدنش به حساب می آید، بنابر این جگر محل تجمع سموم دفعی و هورمون هایی است که احتمالا برای رشد حیوان استفاده شده است. علاوه براین مقدار کلسترول جگر دو تا سه برابر دل است و همین می تواند برای بسیاری مسئله ساز باشد. نکته دیگری که در بسیار به غلط رواج دارد، خوردن جگر خام یا آبدار است. جگر خام با آنکه خواص بیشتری دارد، اما به دلیل امکان وجود انگل به هیچ وجه توصیه نمی شود.

با احتساب تمام موارد فوق نتیجه می گیریم که بهتر است جگر به صورت مداوم خورده نشود و حتما باید مراحل پخت آن کامل شود تا مصرف این خوراک خوشمزه و قوی به بدن آسیبی نرساند.

تعداد بازدید از این مطلب: 86
موضوعات مرتبط: ,
در این شهر من را میشناسند و در شهر های دیگر نمی شناسند!!!

انیشتین هیچوقت ظاهر مرتبی نداشت و عادت داشت که با لباس های کهنه و ظاهری نامرتب بگردد.

به همین دلیل دوستانش مرتب به او می گفتند کمی به وضع و ظاهر خودت برس و سعی کن مرتب باشی و لباس های تازه و زیبایی بپوشی. ولی انیشتین به این حرف ها اهمیتی نمی داد و می گفت:

«در این شهر همه مردم من را می شناسند و میدانند که من از بچگی همیشه با این ظاهر و لباس های کهنه بودم، پس چه اهمیتی دارد که من با ظاهر مناسب باشم یا با لباس های کهنه؟

دوستانش باز به او گفتند که حداقل زمان که به شهر های دیگر میروی به ظاهر خودت برس اما انیشتن دوباره گفت: «در شهر های دیگر هم که من را نمی شناسند و نمی دانند من چه کسی هستم پس نیازی نیست که مرتب باشم .»


تعداد بازدید از این مطلب: 94
یه طنز باحال (از دستش نده)!!!!

به یه افغانی میگن با بالش جمله بساز میگه:

یَک روز رفتم شَکار مرغابی تفنگ را برداشتم و شلیک کردم خورد به بالَش.

بهش میگن با این بالش نه، با اون یکی بالش؛

میگه: یَک روز رفتم شَکار مرغابی تفنگ را برداشتم و شلیک کردم خورد به اون یکی بالَش.

میگن بابا تو چقدر پرتی، با تشک جمله بساز؛

میگه: یَک روز رفتم شَکار مرغابی تفنگ را برداشتم تُشک (دوشک) بودم که آن بالَش را بزنم یا آن یکی بالَش را.

میگن اصلا با پتو جمله بساز؛

میگه: یَک روز رفتم شَکار مرغابی تفنگ را برداشتم با پَتو تُشک بودم که آن بالَش را بزنم یا آن یکی بالَش را.

تعداد بازدید از این مطلب: 96
موضوعات مرتبط: سرگرمی , طنز ,
عکس جالب ولی دردناک که در دنیا شهرت پیدا کرد!!!

این عکس در سال 1998 زیباترین و دردناکترین عکس تاریخ شد. درهند ، آپارتمانی که در آتش و دود گرفتار شده ، و مادری که برای حفظ جان دختر بچه اش او را از پنجره بیرون نگه داشته تا با دود ناشی از آتش خفه نشه واقعا مادر نعمت بزرگیه.

عکس جالب ولی دردناک كه در دنیا شهرت پیدا کرد

دلم با دیدن این عکس خیلی گرفت متاسفانه مادر این کودک بعد از مدتی بعلت خفگی از دود آتش جان سپرد اما نکته شگفت انگیز اینجاست که مادر بعد از مرگش بچه رو رها نکرده و ماموران آتش نشانی تونستن بچه رو صحیح و سالم از اون ارتفاع به زمین بیارند.

منبع: دمت جیز

تعداد بازدید از این مطلب: 94
موضوعات مرتبط: عکس , ,
روانشناسی افراد از روی لباس

لباس های تنگ: افرادی که لباس های تنگ میپوشند عموماً افرادی مغرور و زود رنج اند. همچنین افرادی بسیار جذاب هستند. افرادی شایسته و معقول اند.

لباس های گشاد: افرادی که لباس های گشاد میپوشند افرادی بخشنده هستند. به هیچ وجه حسود نبوده و دوستان زیادی دارند. فداکار و صادق نیز هستند.

لباس های تیره: افرادی که لباس های تیره میپوشند عموماً افرادی خودخواه بود و بسیار خونسرد هستند. به ندرت عصبانی می شوند و سلیقه ی خوبی در انتخاب لباس دارند.

لباس های روشن: افرادی که لباس های روشن میپوشند افرادی فداکار و صادق هستند. افرادی مهربان و شوخ طبع هستند و عاشق صلح و صفا و آرامش اند.

تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

تعداد بازدید از این مطلب: 95
موضوعات مرتبط: دانستنی ها , روانشناسی ,
شیخ و مریدانش!
ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﻏﻨﯽ ﻭ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﺵ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﺎﺝ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪﯼ.
ﺗﯿﭗ ﺧﻔﻦ ﺷﯿﺦ ﺑﺎﻋﺚ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺍﻓﺎﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺩﺭ ﻣﺤﻔﻞ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﻧﺎﮔﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ (ﺩﺍﻓﯽ ﺍﺳﻤﯽ) ﺍﻓﺘﺎﺩ!
ﭘﺲ ﺷﯿﺦ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺮﻗﯽ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻣﺮﯾﺪ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﺪﺍﺩ ﻭ ﭼﺸﻤﮑﯽ ﻋﺎﺭﻓﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻠﻮﺹ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪﯼ!
ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﻠﯿﺤﯽ ﺑﻪ ﺷﯿﺦ ﻧﺜﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ! ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ ﻧﻤﻮﺩﯼ!
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺧﺸﺘﮏ ﺑﺮ ﮐﻒ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﮐﻪ یاشیخ! ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺁﻥ ﺑﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﮑﺮﺩ!
ﭼﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﺪﺍﺩﻥ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪﯼ که ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﭘﺮﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﻫﻠﯿﻢ!؟
ﺷﯿﺦ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺪﺍﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺿﺒﻂ ﮐﻪ ﺁﻫﻨﮓ (ﻧﺎﺭﯼ ﻧﺎﺭﯼ ﻧﺎﺭﯼ) ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﺪﺍﺩ:
هماﻧﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺁﻫﻦ ﭘﺮﺳﺘﻨﺪ!
ﺁﻥ ﺩﺍﻑ ﺍﺳﻤﯽ ، ﺍﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺮﯾﺪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﺩ. ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎ ﭘﯿﮑﺎﻥ67 ﮔﻮﺟﻪ ﺍﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮﯾﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻮﯾﺖ ﻭﺍﻗﻌﯿﺶ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﭼﻮ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺣﺮﻭﻑ ﺍﻟﻔﺒﺎ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﮕﺸﺘﯽ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﮐﻼﻍ ﭘﺮ ﮐﻨﺎﻥ ﺗﺎ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﺻﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺍﻭﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ ﺷﺪﻧﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﭘﻞ ﺭﻭﻣﯽ ﺑﻪ ﻗﯿﻄﺮﯾﻪ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪﯼ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ
تعداد بازدید از این مطلب: 96
موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , خنده دار ,